توگنجینه ای درقلبم بودی..
همیشه درکنارم بودی..
بنابراین ناخودآگاه باورکردم که همیشه کنارم خواهی ماند....
ولی روزی فرارسیدکه تاچشمانم رابستم..
تورفته بودی...
اگرفقط می دانستم آخرین شب بودن من درکنارتوست..
دعامی کردم معجزه ای مانع ازطلوع خورشیدشود..
ووقتی به من لبخندزدی..به چشمانت می نگریستم..
وبه تواطمینان می دادم که عشق من تاابدادامه خواهدداشت....
اگرفقط می دانستم......اگرفقط می دانستم......
/////******//// ریبا مک انتایر \\\\******\\\\\
نظرات شما عزیزان:
آرام جان بابت نظرت ممنون لطف کردی.
در جواب سوالی که پرسیدی باید بگم تقریبا از بچگی یه جورایی عاشق تکنولوژی بودم به خاطر همین اطلاعاتم رو می بردم بالا و تو این مینه به دیگران نیز کمک می کردم و ازپارسال نیز به برنامه نویسی علاقه مند شدم و...ببخشید سر تو در آوردم.
در جواب سوالی که پرسیدی باید بگم تقریبا از بچگی یه جورایی عاشق تکنولوژی بودم به خاطر همین اطلاعاتم رو می بردم بالا و تو این مینه به دیگران نیز کمک می کردم و ازپارسال نیز به برنامه نویسی علاقه مند شدم و...ببخشید سر تو در آوردم.